من از تو جز تو چیز ِدیگری هرگز نمیخواهم
تراشیـــــده برلیان پیکری هرگز نمیخواهم
اگر آغوش ِ تو یعنی قفس، من قول خواهم داد
که دیگر تا ابد بال و پری هرگــــز نمیخواهم
شبـــم توفانی ِ امواج ِ مویت حضرت ِ دریا!
مرا غرق ِ خودت کن بندری هرگز نمیخواهم
به حتا برکه ای هم راضی ام مهتاب ِ من باشی
تو را میخاهم و نیلوفـــــری هرگز نمیخواهم
مرا غارت کن از طرز ِ نگاهت در شبی/خونی
بجز چشمان ِ تو غارتگـــری هرگز نمیخواهم
دمـــــار از روزگــــارم دربیاور هرچه میخواهی
منم تسلیم ِ عشقت، سنگری هرگز نمیخواهم
لبت را بر لبم آتش بزن هفتــــــــاد پشتم را
نه تنها دود/مان، خاکستری هرگز نمیخواهم
جهان را با فقط یک گوشه ی ِ اخم تو میگیرم
که غیر از سایه ات تاج ِ سری هرگز نمیخواهم
در آغوش ِ تو تا بعد از قیــــــــامت نیز میخوابم
که من محشرتر از تو محشری هرگز نمیخواهم
به خوابم آمدی با شوق بوسیــــدی مرا گفتی:
من از "شهراد" ِ خود، عاشق تری هرگز نمیخواهم
شهراد میدری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر